لحظه ی عاشقی
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
شین مثل عشق
عشق خسته
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان لحظه ی عاشقی و آدرس lahzeyeasheghi.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 15
بازدید کل : 12059
تعداد مطالب : 10
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1

بهترین و زیباترین کدهای جاوا اسکریپت به همراه آزمایش آن کد

نويسندگان
فرناز

آرشيو وبلاگ
شهريور 1390


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:, :: 23:39 :: نويسنده : فرناز

یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید

چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"*دوست دارم

تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان كنی... پس چطور دوستم داری؟

چطور میتونی بگی عاشقمی؟


من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم


ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی


باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،

صدات گرم و خواستنیه،

همیشه بهم اهمیت میدی،

دوست داشتنی هستی،

با ملاحظه هستی،

بخاطر لبخندت،

دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و به حالت كما رفت

پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون


عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه

 نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم


اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه

 

عاشق تو بودن وجود نداره

عشق دلیل میخواد؟

نه!معلومه كه نه!!

پس من هنوز هم عاشقتم

 

 

 
یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:, :: 22:46 :: نويسنده : فرناز

 

آغوش تو گناه نیست..........

من در آغوش تو آرامش یافته ام

که هیچ گناهی با آرامش مانوس نیست

من در آغوش تو امنیت را احساس کرده ام

که در هیچ گناهی امنیت محسوس نیست

من در آغوش تو زیبایی را لمس کرده ام

که در هیچ گناهی زیبای ملموس نیست

پس امانم بده که تا ابد در دل این زیبایی آرامش یابم

 

 

 

 

 

 

 
 
 
 
 
 
 

 

 
 
 
 
 
 

 

 
 
 
 
 
 

 

 
 
 
 
 
 
 

اگه یه روز بغض گلوت رو فشرد ؛ ...خبرم کن ... بهت قول نمیدم که میخندونمت .ولی می تونم باهات گریه کنم ...اگه یه روز خواستی در بری ...حتماً خبرم کن ،قول نمیدم که ازت بخوام وایسی .اما می تونم باهات بیام ...اما اگه یه روز سراغم رو گرفتی ...و خبری نشد ...سریع به دیدنم بیا ...احتمالاً بهت احتیاج دارم

                            

 

 

من برای سالها مینویسم...سالها بعد که چشمانت عاشق میشوند...

افسوس که قصه ی مادر بزرگ راست بود...همیشه یکی بود یکی نبود

 

 

 

 
 
 
 
 
 

 

 

 

 
شنبه 26 شهريور 1390برچسب:, :: 1:4 :: نويسنده : فرناز

 

عاشقت خواهم ماند....بی آنکه بدانی. دوستت خواهم داشت.....بی آنکه بگویم.

درد دل خواهم گفت.....بی هیچ کلامی. گوش خواهم داد.....بی هیچ سخنی.

در آغوشت خواهم گریست....بی آنکه حس کنی. در تو ذوب خواهم شد...بی هیچ حرارتی.

اینگونه شاید..........................احساسم نمیرد

********************************

روی تخته سنگی نوشته شده بود:اگر جوانی عاشق شد چه كند؟

من هم زیر آن نوشتم:باید صبر كند

برای بار دوم كه از آنجا گذر كردم زیر نوشته ی من كسی نوشته بود:

اگر صبر نداشته باشد چه كند؟

من هم با بیحوصلگی نوشتم:بمیرد بهتر است.

برای بار سوم كه از آنجا عبور كردمانتظار داشتم زیر نوشته من نوشته ای باشد

اما زیر تخته سنگ جوانی را مرده یافتم

 

 

باز همان هوای مه آلود پاییزی است.باز همان خش خش برگها

باز همان صدای پیرمرد كوهستان است كه از لابه لای بی وفایی های دنیا قدم برمی دارد.

باز همان صدای بستن پنجره ی اتاق دخترك

باز همان صدای شیون و ناله ی زنی  كه در وداع كودك خویش آدم برفی را به جای او در آغوش گرفته!

این همه صدا را می شنوی اما باز میگویی ای كاش باران نمی بارید ای كاش ثانیه ها نمی رفتند

تو عشق را می بینی اما باور نمی كنی چون هنوز به جای فرزندت آدم برفی را در آغوش نگرفته ای چون هنوز بی

وفایی های دنیا را ندیده

 
چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:, :: 3:0 :: نويسنده : فرناز

روی آن شـــیشــه ی تــب دار تـــو را هـــا کـــردم ، اســـم زیبـــای تـــو را با نفســم جــا کــردم ، شــیشــه بــدجــور دلــش ابــری و بـــارانــی شـــد ، شــیشــه را یک شبــه تبــدیــل بــه دریـا کــردم ، با سر انــگــشـت کـــشـیــدم به دلــش عکــس زیبای تــو را ، عکــس زیبــای تــو را ســیر تـمــاشــا کــردم

 

.

 

 

 

 

 
سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:, :: 22:46 :: نويسنده : فرناز

سالهاست منتظرم

و به دنبال كسی میگردم كه شود

سنگ صبور من و دل

تا بگویم با او

ذره ای عاطفه لازم دارم

و نرانند مرا خویشانم از دل خویش

چونكه من تنهایم

تنهاتر از سایه’ خویش

خدایا گناهانم را نادیده بگیرهمانگونه که

           دعاهایم را نشنیده میگیری....  

 

 

من از گریه بیزارم اما از خنده بیزارتر.......

من از دروغ بیزارم اما از حقیقت بیزارتر......

مرا از این سراب پوچ راحتم کن, چون.......

من از مرگ بیزارم اما از زندگی بیزارتر.......

 

 یادمون باشه که هیچ کس رو امیدوار نکنیم ...

 

بعد یک دفعه رهاش نکنیم ....

چون خرد میشه ...

می شکنه و آهسته می میره

  

سيرم از زندگي و از همه كس دلگيرم
آخر از اين همه دلگيري و غم مي ميرم
پرم از رنج و شكستن، ‌دل خوش سيري چند ؟
ديگر از آمد و رفت نفسم هم سيرم
هر كه آمد، دل تنهاي مرا زخمي كرد
بي سبب نيست كه روي از همه كس مي گيرم
تلخي زخم زبان و غم بي مهري ها
اينچنين كرده در آيينة هستي پيرم
بس كه تنهايم و بي همنفس و بي همراه
روزگاريست كه چون ساية بي تصويرم
دلم آنقدر گرفته است، خدا مي داند
ديگر از دست دلم هم به خدا دلگيرم.

 
دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:, :: 1:24 :: نويسنده : فرناز

نایت اسکین

 

کاش در دنیا سه چیز وجود نداشت : غرور ، عشق ، دروغ اونوقت کسی از روی غرور برای عشق دروغ نمی گفت

 

 

 

 

 
دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:, :: 1:6 :: نويسنده : فرناز
 
یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:, :: 16:27 :: نويسنده : فرناز
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست.
 
 میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر
 
 چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد
 
 سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و
 
ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در
 
 داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان
 
 سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی
 
شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا
 
مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ
 
عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده!
 
همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند
 
. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با
 
خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را
 
 که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر
 
 میداره، بازش می کنه و می خونه :
 
 
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه
 
ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو ت
 
و لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه
 
آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم
 
که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی
 
 بازم تونستم باهات حرف بزنم.
 
 

 دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی
 
کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم
 
 خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ،
 
 تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو
 
 لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا
 
 کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری
 
 داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه.
 
کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش
 
 
 موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه
 
دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند،
 
حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه
 
 سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو
 
 نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید
 
، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های
 
 آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور
 
بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا
 
روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات
 
از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها
 
 برو سراغش.
 
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه
 
حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه
 
کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی
 
چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی
 
 حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم
 
 گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر
 
 غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی
 
دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی
 
 که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل
 
 به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه
 
آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من ت
 
و نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می
 
کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این
 
 اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را
 
ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ
 
 زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش
 
می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام.
 
وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با
 
رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه
 
 نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می
 
خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه
 
رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….
 
 
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر
 
 
جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو
 
 بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت
 
 سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چها
 
 چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود،
 
اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با
 
 اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد
 
 نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت
 
کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون
 
 
 
 بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه
 
 بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل
 
کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود
 
 و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا
 
 قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو
 
 مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی
 
 هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی
 
 که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…
 
 
بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com
 
 
 
می بخشمت بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی...بخاطر تمام خنده هایی که به صورتم نشاندی نمی بخشمت به خاطر دلی که برایم شکستی...بخاطر احساسی که برایم پرپر کردی...نمی بخشمت بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی...بخاطر نمکی که بر زخمم گذاشتی...و می بخشمت بخاطر عشقی که بر قلبم حک کردی
 
 
یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:, :: 15:31 :: نويسنده : فرناز

  

      تا حالا این حس رو تجربه کردی...   

  دیدی که چه حس قشنگیه... 

تا حالا دلت خواسته که همیشه و همه جا در کنار یکی

باشی...

تا حالا دلت خواسته به کسی بگی دوستت دارم...

تا حالا دلت خواسته خودت رو برای کسی فدا کنی...

تا حالا شبها وقتی همه خوابن تو خلوت خودت

به خاطر وجود کسی گریه کردي...

تا حالا خدا را به خاطر خلقت کسی ستایش کردی...

آره!! ؟؟؟

به این میگن عشق...!!!

حس قشنگیه! نه؟

 

صفحه قبل 1 صفحه بعد